من يك زنم با آرزوي نوشتن، با دغدغه هايي كه هر چه بزرگتر مي شوند سختتر به زبان مي آيند..و اين يك وبلاگ است براي "گاه" هاي من..

۱۳۹۰ مرداد ۱۷, دوشنبه

بی چراغ و بی فانوس

گفت : کدوم روزنامه رو بیشتر می خونی، گفتم: اصلا روزنامه نمی خونم چطور؟ گفت: می خوام وقتی رفتم با تیتر بزرگ توش بنویسم " من رفتم"، گفتم: من زودتر از تو میرم،- دروغ می گفتم- گفت: شرط می بندی؟ گفتم: نه، چون می بازی، من زودتر از تو میرم - دروغ می گفتم بانو- گفتم: من زودتر از تو میرم، تو هیچ روزنامه ای هم تیتر نمیزنم که " من رفتم" - دروغ می گفتم هی- گفت: چرا؟ گفتم: چون خودت میفهمی من رفتم، من زودتر از تو میرم چون طاقت ندارم رفتن تو رو ببینم - دروغ می گفتم من بانو، دروغ می گفتم، من رفته بودم، خیلی سال بود که رفته بودم، تیتر هم نزده بودم، هیچ کس هم نفهمیده بود که من رفتم بانو... من سالها بود دیگر نبودم... اما انگار چه بمانی چه بروی کسی رفتنت را لمس نمی کند، انگار فرقی ندارد، تو محکومی رفتن هر کس را تا انتها حس کنی... بانو من چرا فرار کرده بودم این سالها...