من يك زنم با آرزوي نوشتن، با دغدغه هايي كه هر چه بزرگتر مي شوند سختتر به زبان مي آيند..و اين يك وبلاگ است براي "گاه" هاي من..

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

امضاء: من

من و مادرم رابطه خوبي با هم داشتيم، ‌اصولا مادرم با همه بچه هاش رابطه خوبي داشت، يعني ما ها باهاش راحت بوديم، ترسي نداشتيم كه " واي اگه مامان بفهمه چي؟" اين اخلاق مامانم روي دوستيهام هم تاثير مي ذاشت، انگار يه جوري مطمئن بودم اگه هر اتفاقي بيفته مامان پشت سرمه... وقتي از بابا چيزي مي خواستيم و بابا رضايت نمي داد مامان پيش قدم مي شد و غرولندهاي بابا رو به جون مي خريد تا بچه هاش چيزي كم نداشته باشن... مادرم رضايت بچه هاش رو به رضايت شوهرش هميشه ترجيح داده بود.. سختگيريهاي بابا خيلي گسترده بود، از مو كوتاه نكردن تا تنهايي بيرون نرفتن.. تقريبا همه امور شخصي و غير شخصي زندگي ما تو ليست ممنوعه بابا بود... اگه با چوب بابا تربيت مي شديم نه تنها من الان با بهزاد زندگي نمي كردم كه شايد الان به جاي نوشتن اين "قدرنامه" داشتم گلدوزي مي كردم( البته گلدوزي كردن بسيار كار شرافتمندانه ايه)
مادرم هم با مادربزرگم رابطه خوبي داشته، تمام فداكاري هايي كه مادرم در مورد ما مي كرد يادگاري بود از مادربزرگي كه هرگز نديده بودم. تضمين قول هاي مامان به ما قسمي بود كه به روح مادرش مي خورد.
مادرم مادرش رو خيلي دوست داشت... مادرم ما رو هم خيلي دوست داشت، اين رو وقتي توي بغلش بودي بيشتر از هر وقتي حس مي كردي... اما نا تواني من در ابراز علاقه اي كه داشتم هميشه با دعوا تموم مي شد، دل رنجور مادرم با كوچكترين كلامي مي شكست..
وقتي مامان موبايل گرفت ، ماهها ي اول زنگها و اس ام اس هاي نصف شبي بود كه از مامان به ما نثار مي شد... توي همه اس ام اس ها من نقطه دلتنگي مامان بودم... و اس ام اس ياد گرفتن مامان معجزه اي بود براي درمان گلايه هاي مامان، و نوشتن براي من كمرو ابزاري بود كه باهاش به جنگ ناتواني هام رفتم، براش نوشتم كه دوستش دارم، نوشتم كه دل من هم براش تنگ ميشه... نوشتم كه مي دونم مادر فداكاريه وبه خاطر تمام اين سالهايي كهاز اون گرفته شده من الان اينجا ايستادم...
همه اين مسائل براي اين توي ذهن من شروع كرد به راه رفتن كه بسته بازگشت ايرانسلم هنوز فعال نشده، و من هنوز اس ام اس ندارم و با توجه به نمونه اي كه ذكر شد مي تونيد تصو ركنيد كه اس ام اس نداشتن براي من چه فاجعه اي بود هدر اين مدت دراز...

۱ نظر:

ناشناس گفت...

عجب قلمی داری دختر...