من يك زنم با آرزوي نوشتن، با دغدغه هايي كه هر چه بزرگتر مي شوند سختتر به زبان مي آيند..و اين يك وبلاگ است براي "گاه" هاي من..

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

son mektup...

مي داني بانو تمام جملاتي كه هموطنت با وسواس تمام به روي كاغذ آورده بود، تمام غصه هايي كه براي شنيده شدن نوشته شدند، و تك تك دردهايي كه به اميد مرهمي از نوك خودكار جاري شده بود... همه شد 2877 كيلوگرم نامه... مي داني يعني چه؟ يعني كل رنج سالهاي دراز هزاران انسان كه زير بار فشار كساني كه سوارشان شده اند دارند له مي شوند همه اش به اندازه كمتر از 3 تن كاغذ ارزش گزاري شده است، آن هم از جانب كساني كه ااز آنها سواري مي گيرند... خجالت نمي كشند بانو... اين كثافت كاريشان را هم تيتر مي كنند، درست مثل همه گندهايي كه زدند و افتخار كردند، كشتند و افتخار كردند، دزدي هم كه مي كنند افتخار دارد برايشان... بانو، من و تو مانده ايم بي هيچ افتخاري، بي هيچ نشانه اي از بهشتي كه وعده مي دهند...

هیچ نظری موجود نیست: