مي داني بانو، من هميشه همه احساسات بشري را از عمق وجودم لمس كرده ام، از عمق وجودم خنديده ام، در كودكي ها از عمق وجودم رقصيده ام، همه چيزهاي خوب و بد اطرافم در درون وجودم خود را نشان داده اند، اما بانو انگار هر اتفاقي بخشي از عمق وجودم را به تحليل برده، صيقل داده و من را ساخته، كاش بودي بانو، كاش بودي در تمام اين سال ها و مي گفتي توان انسان ها محدود است، توان تحملشان مثل خيالشان نيست... كاش در بزرگترين تصميماتي كه مي گرفتم بانو توانم را مي ديدم... تحمل كردن را وظيفه خود نمي دانستم كاش، بانو من الان از عمق وجودم ناراحتم... مي داني از عمق وجودت ناراحت بودن چقدر سنگيني دارد؟ بانو، جايي هست كه بتوانم با خيال راحت دادهايم را بزنم؟ شانه اي براي گريه هايم نمي خواهم فقط بانو نگاهم نكن، تا انقدر گريه كنم كه گريه هايم تمام شود... من كي بزرگ شدم بانو؟
۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر