من يك زنم با آرزوي نوشتن، با دغدغه هايي كه هر چه بزرگتر مي شوند سختتر به زبان مي آيند..و اين يك وبلاگ است براي "گاه" هاي من..

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

يك عاشقانه آرام

آن روزها ماشين نداشتيم، سر خياباني، ميداني، چهارراهي قرار مي گذاشتيم، آمدن هم را از دور تماشا مي كرديم، با لبخندي بر لب و شوقي در دل براي فشردن دستي كه دوستش داشتيم... خيابان ها چقدر بهتر بودند آن روزها نه دود داشت و نه ترافيك، قدمهايمان محكمتر بود، پاهايمان با درد غريبه بود، پارك بود و صندلي هايي كه به ديدن ما عادت داشت، سايه ها از هم سبقت نمي گرفتند، سايه ها هم ديدني تر بودند آن روزها، باران و برف بهانه اي بود براي بيشتر با هم بودن، به هم نزديكتر بودن، آن روزها ماشين نداشتيم، بيشتر باران مي ديديم، سردمان كه مي شد نگاهمان گرمتر مي شد..زمان كمترين چيزي بود كه در با هم بودنمان ارزش داشت...
اين روزها ثانيه ها طلا شده اند، يك ثانيه زودتر يعني اينكه تو در را قفل نكني، يعني اينكه ثانيه هايت را براي باز كردن در پاركينگ براي ديگري هدر ندهي، باران بهانه ايست براي در خانه ماندن، درست مثل سرما، مثل سردرد و پادرد مثل دود و ترافيك... خيابان ها و پارك ها ما را به فراموشي سپرده اند، ذهن مبل ها و فرشها از ما خسته شده است، از حضور هميشگيمان، از حرفهاي تكراريمان، سايه ها روي سراميك ها از كنار هم رد مي شوند، خانه اي كه آرزوي داشتنش را داشتيم خوابگاه ديگري شده است برايمان...
مي داني بانو دوستي ها آرام آرام شكل مي گيرند، گاهي هم آرام آرام پژمرده مي شوند، كسي نمي فهمد كِي بود و چگونه بود، اتفاقات كوچك گاه تاثيرات بزرگي دارند... دوستي مراقبت مي خواهد بانو، نوازش مي خواهد، بايد گاهي دستي به سر و رويش كشيد،‌دوستي هايم توانم را كم كرده اند بانو، مشكلاتي كه حل مي شدند اين روزها فقط رها مي شوند،‌اما هستند، وجود دارند نه بانو؟
كاش تمام توانم را در سالهاي دور جا نگذاشته بودم بانو، كاش هنوز كلمه برايم معجزه اي بود، معجزه اي كه مي توانست تو را آرام كند، .كاش حرفهايم را حرام دوستي هاي بي رفيق نكرده بودم بانو.تا وقتي به رفيق مي رسم اين گونه بي حرف نباشم... كاش صبرم را به ديوارهاي خوابگاه هديه نكرده بودم تا امروز صدايم بلندتر از فاصله مان نبود، اي كاش كلماتم اشك نمي شد بانو..

هیچ نظری موجود نیست: