من يك زنم با آرزوي نوشتن، با دغدغه هايي كه هر چه بزرگتر مي شوند سختتر به زبان مي آيند..و اين يك وبلاگ است براي "گاه" هاي من..

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

در چهار سوق زندگي

همه ما بارها وقتي كتابي رو باز كرديم تو صفحه اول اون اين جمله رو ديديم: تقديم به همسر فداكارم" براي من هميشه اين جمله فقط حاكي از احترام بود و نه چيز ديگر،‌و به جاي فداركار هر لغت ديگري هم كه بود حس من از اين جمله تغييري نمي كرد... اما اين روزها مي دانم كه اهميت اين جمله به همان لغت فداكار است، همان چيزي كه من نبودم... دوست داشتم باشم اما بلد نبودم شايد دير فهميدم، وقتي كه ديگر فرصت جبراني نبود.. اما هر چقدر من فداركاري بلد نبودم تو بزرگواري را خوب آموخته بودي، وحجم بزرگواري تو آنقدر زياد بود كه من نمي ديدم، كه من حس نمي كردم، كاش مي دانستم تمام دقايقي كه من از دور بودنت شكايت مي كردم اين دوري براي توسختتر مي گذشته... تو آرام آرام فداكار نبودن من را جبران مي كردي، بار بيشتري به دوش مي كشيدي تا من از بار اندكي كه دارم شكايت نكنم... چقدر تحت فشار بودي تمام اين روزها... اما مهم اين است كه تو با غرور اين برهه را تمام كردي و من روسياه... دوست داشتم دوست فداكاري برايت باشم... دوست داشتم حالا كه همسرت هستم همراهت باشم، اصلا تمام شكايت من از خودم بوده است، تمام گلايه هاي بي منطق و احمقانه ام...همه از خودم بوده است،‌از خودم چون آنچه مي خواستم نبودم... چون فرصتها را نابود كرده بودم.. چون خودم را نبخشيده بودم... تو چطور؟ تو فراموش خواهي كرد تمام سختي هايي را كه برايت ساخته ام؟

۲ نظر:

Unknown گفت...

بخشیدن از خود ادم شروع می شود...حالا حکایتی دیگر شروع شده

Unknown گفت...

گوشي برنمي داري و هيچ خبري نمي دي و نمي گيري يعني دلخوري؟؟؟

خوبي؟ كجايي بابا...