skip to main
|
skip to sidebar
بانوي گيلاس و گندم
من يك زنم با آرزوي نوشتن، با دغدغه هايي كه هر چه بزرگتر مي شوند سختتر به زبان مي آيند..و اين يك وبلاگ است براي "گاه" هاي من..
۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه
من و حالا نوازش کن
همین حالا که تب کردم
اگه لمسم کنی شاید
به دنیای تو برگردم*
*: از يك
وبلاگ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
بايگانی وبلاگ
◄
2011
(6)
◄
اوت
(1)
◄
ژوئیهٔ
(3)
◄
فوریهٔ
(2)
▼
2010
(28)
◄
دسامبر
(2)
◄
اکتبر
(4)
◄
ژوئیهٔ
(1)
◄
مهٔ
(6)
◄
آوریل
(5)
◄
مارس
(3)
▼
فوریهٔ
(7)
در چهار سوق زندگي
تو را من...
من و حالا نوازش کنهمین حالا که تب کردماگه لمسم کنی...
به ياد عمران صلاحي...
گاهي با اينكه خودت هم مي دوني يه چيزي رو الكي براي...
No Walls Any More
شايد اين شروعي تازه باشد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر