من يك زنم با آرزوي نوشتن، با دغدغه هايي كه هر چه بزرگتر مي شوند سختتر به زبان مي آيند..و اين يك وبلاگ است براي "گاه" هاي من..

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

No Walls Any More

وقتي از ديوارها فرار كردم، به گوشه اي در اينجا خزيدم...

وقتي كه اطرافم همه ديوار شده بود از آنها گريختم...

پنجره اي بگشاي، در... نه نمي خواهم... پنجره اي رو به درخت و باراني گاه گاهي..

و لبخندي بر لب... كه سالها پيش در آن اتاق كوچك جا ماند...

سايه اي از خودم را برايم بياور...

هیچ نظری موجود نیست: