من يك زنم با آرزوي نوشتن، با دغدغه هايي كه هر چه بزرگتر مي شوند سختتر به زبان مي آيند..و اين يك وبلاگ است براي "گاه" هاي من..

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

من اگر من بودم

خطي فرضي كه از ادامه ديوار شروع ميشه اتاق را به دو بخش مي كنه، ‌ما را هم با همين خط به دو دسته تقسيم كردن... بخش مهندسي و بخش منشي گري...ريشه ي تمام اخمهايي كه هر روز ناچار به تحمل اون هستم هم از همين خط شروع مي شه... از اينكه ميز من در اين سمت خط قرار داره، مدتها طول كشيد تا فهميدم چرا رفتار خانمهاي شركت با من خوب نيست... ميز من در سمت مردانه شركت قرار داره، براي همين نامه هاي من تايپ نمي شه... تلفن هام با كلي تاخير گرفته مي شه و جواب سلامي اگر داده بشه با اخم و منته... زندگي زنانه باورهايي را ايجاد كرده كه من با ناخنهاي شكسته و چهره ي بي آرايش و خواب آلوده ام در آن ها نمي گنجم، شايد من دختري هستم كه روي همه زنان را سياه كردم...
من اما به جاي اينكه برم پيش مدير و به عنوان كارمند شركت مراتب اعتراض خودم رو اعلام كنم، قبول كردم كه نامه هام رو خودم تايپ كنم،‌تا جايي كه ميشه شماره هام رو خودم بگيرم و با لبخند سلام كنم... و گاهي كه از توانم خارج ميشه و عصبانيتم بغض ميشه براي اينكه بتونم توان تحمل دوباره رو داشته باشم يه ايميل به آرش( پسر ميدر) بزنم كه: What is her problem with me arash?و اون بهم بگه: be patient و من بعد از كلي patient بودن در عين رضايت از رفتار خودم كه تونستم تحمل كنم شب برم خونه و با بهزاد سر جاي يه قابلمه جر و بحث كنم و اصلا يادم نياد كه بايد patient باشم...
تا كي بايد زندگيم رو فداي كارم بكنم؟چرا ديگه نمي تونم بين كار، درس و زندگي تفكيك قائل بشم؟ مثل اينكه توان آدم در طول زندگيش به جاي اينكه زياد بشه تحليل ميره... نكنه توانم يه روزي تموم بشه؟

هیچ نظری موجود نیست: