من يك زنم با آرزوي نوشتن، با دغدغه هايي كه هر چه بزرگتر مي شوند سختتر به زبان مي آيند..و اين يك وبلاگ است براي "گاه" هاي من..

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

كثيفي ماشين انقدري هست كه بتونم انعكاس ابروهاي گره كرده ام رو توي شيشه هاش ببينم، كمي به خودم نگاه مي كنم كاش مي شد انعكاس اين چهره وحشتناك را در زندگي بهزاد هم ببينم.مدتهاست باور كردم ورودم به زندگي آدمها زندگيشون رو نابود مي كنه، از شدت علاقه زياد به آدمها ضربه مي زنم، خيلي وقته خودم رو به خاطر تمام مشكلاتي كه براي بقيه ايجاد كردم محكوم كردم، به خاطر مريضي مامان خودم رو سرزنش مي كنم، كاش مي شد از زندگي بعضي ها رفت بيرون، كاش مي تونستم از زندگي خودم برم بيرون... انگشتم را مي گذارم روي شيشه، عقده را با "ق" مي نويسند يا "غ"؟ به طرز شديدي عقده اي شدم و اين را خودم بهتر از هركس ديگري احساس مي كنم چون خودم بيشتر از هر كس ديگري رنج عقده اي بودن را تحمل مي كنم... و فاجعه ترين قسمت داستان عقده هاي من اين است كه خودم بايد خودم را نجات دهم... اين روزها هر وبلاگي را كه مي خوانم انساني در آن تلاش مي كند خودش را نجات دهد، يكي از خستگي هايش، يكي از غصه هايش ، يكي از درس و كار... من هم به تازگي پروسه رهاسازي خودم را شروع كردم... مي خواهم از عقده هام رها بشم... تمام اميد من براي باز شدن گره ابرو، خوب شدن مريضي مامان و ديدن انعكاس لبخند خودم به اين پروسه بسته است.. كاش بتونم خودم رو ببينم، خودم رو ببخشم...

هیچ نظری موجود نیست: