من يك زنم با آرزوي نوشتن، با دغدغه هايي كه هر چه بزرگتر مي شوند سختتر به زبان مي آيند..و اين يك وبلاگ است براي "گاه" هاي من..

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

niha...

سال نو هم شروع شد... شايد جديدترين خبر اين اواخر همين بود... سال نو براي خيلي ها هيچوقت شروع نشد... براي سهراب، براي ندا، براي رامين، براي كامران، براي هفتاد و خرده اي نفرديگري كه نه ديگر نامشان را به ياد مي آورم و نه حتي خرده اي اش را... سال نو با لبخند مضحك آقاي ا.ن كه به كفن خشك نشده ي هموطنان من ريشخند مي زد شروع شد... درست همان موقع كه آقاي ا.ن لبخند خودش را در تلوزيون مي ديد مادري دلش براي لبخند دخترش تنگ شده بود...
سال نو با اولين سالگرد ازدواج ما شروع شد... با سفر، با هواي سرد... با اولين در كنار خانواده نبودن... اما شروع شد... اتفاقها هميشه آنجور كه مي خواهيم نمي افتند... گاهي سختتر از تحمل ما هستند...انگار هم هر چه سختتر مي شوند ما هم نازك نارنجي تر مي شويم...
سال نو هر سال شروع مي شود... امسال با نگراني، با دلهره، با سپاه پاسداران، با ترس از سالي كه مي آيد، با پايان نامه اي كه نوشته نشده است شروع شد... امسال بوي دلمه ي برگ مو نمي آمد، سبزه ي سر سفره خانگي نبود، از پنج به دو رسيده بود تعداد آنهايي كه سر سفره بوده اند... و بعد هيجان سفر، رفتن و دور شدن... تقويم را باز مي كنم، نيمه دوم سال... شايد جايي ديگر...

هیچ نظری موجود نیست: